سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکو نیست خاموشى آنجا که سخن گفتن باید ، چنانکه نیکو نیست گفتن که نادانسته آید . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 0  بازدید دیروز: 7   کل بازدیدها: 160331
 
دهکده عاشقان
 
مهتاب شب‏های الفت پدر
نویسنده: فرهاد(شنبه 84/11/29 ساعت 8:0 صبح)

                                         

ستاره‏های آسمان، به جمال چون ماهت سلام می‏کنند.

رقیه . . . رقیه‏ی نجیب! ای اسطوره‏ی صبر و مقاومت و ای مهتاب فروزان شب‏های الفت حسین! عشق، نام تو را با واژه‏ی گذشت و فداکاری معنا کرد و نبض ایمان، با یاد تو تپید.

آنگاه که سر مبارک پدر را به روی زانو نشاندی، حصار دلتنگی‏ات فرو شکست و شکوفه‏های اشکت، تمام غزل خداحافظی را سرود.

با شانه‏های مهربانت، تکیه گاهش شدی و با نوازش گرم دست‏هایت، انجماد گلویش را زدودی؛ اما عطش لب‏هایش چه . . . ؟!

کودکانه، اشک‏هایت را در جرعه جرعه‏ی کلامت، به کام تشنه‏ی پدر نوشاندی. رقیه جان! لحظه‏ها، بی قرارانه، تو را احاطه کردند تا ببنند امشب، تو با سر پدر چه نجوا می‏کنی.

مگر می‏شود در پیشگاه دریای عشق توفانی نشوی!؟ با اولین ندای تو، بغض ابرها در چشمان آبی آسمان نشست و با اولین گریه‏ات، ناله و فریاد از دل کودکان یتیم شام، برخاست و دل زینب، از صدای جانگدازت لبریز شد؛ حتی قلب زمین، زیر پای بعض‏های تو شکست.

رقیه جان!

آرام گریه می‏کنی تا بابا، صدای فرو شکستن غرور دوست داشتنی‏ات را نبیند.

بلند می‏خوانیش تا حسرت بابا گفتن در دلت نماند.

فریاد بزن . . . و زخم‏های بر گلو نشسته‏ی بابا را مرهم باش.

مگذار تازیانه‏ی دشمن خاموشت کند. امشب که تویی و سر بابا، ثانیه‏ها را رنگ خدایی بزن و دلتنگی‏هایت را بر شوره‏زار نینوا ببار!.

بخواب بر سر زانوی خسته‏ام، سر بابا!

زیبای کوچکم! تو هم بخواب؛ تا دنیا برای همیشه، شرمسار نگاه مهربانت باشد.

چشم‏هایت را ببند که دیگر از این لحظه به بعد، هیچ چیز قشنگی برای تماشا نیست.

شاهزاده‏ی غمگینم! سرت را بر روی زانوانم بگذار و آسوده بخواب؛ هر چند یقین دارم که زبری لباسم، بدن نازک‏تر از گلت را خواهد آزرد، هر چند که من ـ این ویرانه‏ی خانه خراب ـ شایسته‏ی حضورت نیستم.

خورشید از شرم، پشت کوه‏ها پنهان شده بود و چشم‏های آسمان، از شدت گریه سرخ سرخ.

لالا، لایی لالایی، لالالایی لالایی.

                                          

داد زدها! سر از این خاک کجا بردارد؟

کیست یا قدمی سمت خدا بردارد؟!

خیمه زد روی پدر رو به جمات پرسید:

یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟

یک نفر نیست که مردی کند و برخیزد

حجم این داغ بزرگ از دل ما بردارد؟

یک نفر نیست به این مرد بگوید: نامرد!

تا دلش بشکند این حنجره پا بردارد؟!

یک نفر نیست از این جمع قدم بردارد

و بیاید سر بابای مرا بردارد؟!

کسی از بین شما داغ پدر دیده؟

یا کسی با غم من داغ برابر دارد؟

آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند

                                  خیمه زد روی پدر، خیمه . . . که تا . . .  بردارد.



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بوی خوش رمضان
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
امام حسین (ع)
دهکده عاشقان یک
دهکده عاشقان دو
دهکده عاشقان سه
دهکده عاشقان چهار
دهکده عاشقان پنج
دهکده عاشقان شش
دهکده عاشقان هفت
دهکده عاشقان هشتم
دهکده عاشقان نهم
دهکده عاشقان دهم
تابستان 1385
بهار 1385

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
دهکده عاشقان
فرهاد

|| لوگوی وبلاگ من ||
دهکده عاشقان

|| لینک دوستان من ||
شایا
زمزمه تنهایی
پرستو عزیز
آه عاشقان
بهاره
رنگین کمون ( پریسا)
سرخ
بانوی باران
پاییزییها
مومیا و عسل
ستاره شیفته سحر
مریم خانم
سارا خانوم گل
هستی گل
قافله نور
فاطمه
بارون بهاری عزیز
امین عزیز
مجنون عزیز
بانو
ملیحه
پاشنه طلا معروف
مهاجر

|| لوگوی دوستان من ||













|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو