• وبلاگ : دهكده عاشقان
  • يادداشت : مهتاب شب‏هاي الفت پدر
  • نظرات : 8 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما برادر بزرگوار

    با اين نوشته دلم رو آتيش زديد . مصيبت رقيه انقدرر جانسوز است كه دل سنگ را هم آب مي كند چه رسد به دل آدمي

    از كودكي الفتي داشتم با اين كودك . از همان زمان كه همراه مادر به مجلس عزاي سيد الشهدا ميرفتم . وقتي مصيبت رقيه را ميخونند من زاز زار گريه ميكردم. شايد باور نكنيد ، ولي اون موقع اصلا نميدونستم عزاداري يعني چي ؟ نميتونستم عمق مصائب آل الله رو بفهمم. اما با همه وجودم اين را مي فهميديم كه بار دل نازك دردانه حسين (ع) چه كردند و دلم ميخواست بغلش كنم . دلم ميخواست در گوشه اون خرابه پابه پاش براي باباش گريه كنم ... دلم ميخواست موهاشو شونه كنم . دلم ميخواستم لباسهاي خودم رو بدم بپوشه .. .. دلم ميخواست صورت ماه كبودش رو ببوسم ..............................