• وبلاگ : دهكده عاشقان
  • يادداشت : مهتاب شب‏هاي الفت پدر
  • نظرات : 8 خصوصي ، 18 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    و روح و جانم از كودكي با اين نوحه آميخته شد ، هنوز هم حتي يك بيتش رو فراموش نكردم. گرچه ديگر هيچ كس اين نوحه را نمي خونه. اما من هميشه ميخونم :

    در خرابه شام كودكي به خواب است

    از فراق بابا قلب او كباب است

    اين كودك افسرده ، سر به زير پر برده

    واي از اين مصيبت

    نا اميد و خسته ، دختري سه ساله

    دارد ازغم هجر ، اشگ و آه و ناله

    در گوشه ويرانه ، افتاده اسيرانه

    واي از اين مصيبت

    بعد مرثيه خوان ميگفت اينقدر گريه كرد و بي قراري كرد كه گفتنند براي ساكت كردنش بايد سر باباش رو براش ببريم

    در خرابه وارد ، چون يكي طبق شد

    چشم دختر شه ، پر زنور حق شد

    گفت عمه ببين آهم ، من غذا نميخواهم

    واي از اين مصيبت

    گفت زينب آخر ، اين چه شور وشين است

    گريه هاي تو از ، دوري حسين است

    خيز و در طبق بين تو ، اين سر حسين اين تو

    واي از اين مصيبت

    وقتي به اينجا ميرسيد من ديونه ميشدم . ميگفت خانم رقيه سر بابا ر و به دامن گرفت و با اون زبان شيرين كودكانه اش شروع به درد دل با بابا كرد :

    با سر بريده ، مي كند حكايت

    از غم و جدايي ، ناله و شكايت

    كه اي بابا كجابودي ، ازما تو جدا بودي

    واي از اين مصيبت

    و بعد شرح اسيري خودش رو كتكهاي كه خورده برايب ابا ميگه ، گوشهاي خونييش رو به بابا نشون ميده :

    با با بخدا من ، ازتو گله دارم

    بنگر كف پايي ، پرابله دارم

    بين ز صدمه سيلي ، صورتم شده نيلي

    واي از اين مصيبت

    بود و گرم صحبت ، با پدر چو بليل

    جان سپرد و كم كم ، در كنار آن گل

    زنده بود و بي جان شد ، بر حسين مهمان شد

    واي از اين مصيبت

    غساله هم او را چون غسل و كفن كرد

    با عمه سادات آغاز سخن كرد

    كين طفل چه دردي داشت ؟

    رنگ و روي زردي داشت

    واي از اين مصيبت

    گفت در جوابش، زينب سيه پوش

    اين داغ جگر سوز ، كي شود فراموش

    چون گل شده پژمرده ، از بس كه كتك خورده

    واي از اين مصيبت ، واي از اين مصيبت

    به ابي انت و امي يا شهيدة مظلومة - يا بنت الحسين(ع) - يا باب الحوائج ، ادركني