و روح و جانم از كودكي با اين نوحه آميخته شد ، هنوز هم حتي يك بيتش رو فراموش نكردم. گرچه ديگر هيچ كس اين نوحه را نمي خونه. اما من هميشه ميخونم :
در خرابه شام كودكي به خواب است
از فراق بابا قلب او كباب است
اين كودك افسرده ، سر به زير پر برده
واي از اين مصيبت
نا اميد و خسته ، دختري سه ساله
دارد ازغم هجر ، اشگ و آه و ناله
در گوشه ويرانه ، افتاده اسيرانه
واي از اين مصيبت
بعد مرثيه خوان ميگفت اينقدر گريه كرد و بي قراري كرد كه گفتنند براي ساكت كردنش بايد سر باباش رو براش ببريم
در خرابه وارد ، چون يكي طبق شد
چشم دختر شه ، پر زنور حق شد
گفت عمه ببين آهم ، من غذا نميخواهم
واي از اين مصيبت
گفت زينب آخر ، اين چه شور وشين است
گريه هاي تو از ، دوري حسين است
خيز و در طبق بين تو ، اين سر حسين اين تو
واي از اين مصيبت
وقتي به اينجا ميرسيد من ديونه ميشدم . ميگفت خانم رقيه سر بابا ر و به دامن گرفت و با اون زبان شيرين كودكانه اش شروع به درد دل با بابا كرد :
با سر بريده ، مي كند حكايت
از غم و جدايي ، ناله و شكايت
كه اي بابا كجابودي ، ازما تو جدا بودي
واي از اين مصيبت
و بعد شرح اسيري خودش رو كتكهاي كه خورده برايب ابا ميگه ، گوشهاي خونييش رو به بابا نشون ميده :
با با بخدا من ، ازتو گله دارم
بنگر كف پايي ، پرابله دارم
بين ز صدمه سيلي ، صورتم شده نيلي
واي از اين مصيبت
بود و گرم صحبت ، با پدر چو بليل
جان سپرد و كم كم ، در كنار آن گل
زنده بود و بي جان شد ، بر حسين مهمان شد
واي از اين مصيبت
غساله هم او را چون غسل و كفن كرد
با عمه سادات آغاز سخن كرد
كين طفل چه دردي داشت ؟
رنگ و روي زردي داشت
واي از اين مصيبت
گفت در جوابش، زينب سيه پوش
اين داغ جگر سوز ، كي شود فراموش
چون گل شده پژمرده ، از بس كه كتك خورده
واي از اين مصيبت ، واي از اين مصيبت
به ابي انت و امي يا شهيدة مظلومة - يا بنت الحسين(ع) - يا باب الحوائج ، ادركني