ستارههای آسمان، به جمال چون ماهت سلام میکنند.
رقیه . . . رقیهی نجیب! ای اسطورهی صبر و مقاومت و ای مهتاب فروزان شبهای الفت حسین! عشق، نام تو را با واژهی گذشت و فداکاری معنا کرد و نبض ایمان، با یاد تو تپید.
آنگاه که سر مبارک پدر را به روی زانو نشاندی، حصار دلتنگیات فرو شکست و شکوفههای اشکت، تمام غزل خداحافظی را سرود.
با شانههای مهربانت، تکیه گاهش شدی و با نوازش گرم دستهایت، انجماد گلویش را زدودی؛ اما عطش لبهایش چه . . . ؟!
کودکانه، اشکهایت را در جرعه جرعهی کلامت، به کام تشنهی پدر نوشاندی. رقیه جان! لحظهها، بی قرارانه، تو را احاطه کردند تا ببنند امشب، تو با سر پدر چه نجوا میکنی.
مگر میشود در پیشگاه دریای عشق توفانی نشوی!؟ با اولین ندای تو، بغض ابرها در چشمان آبی آسمان نشست و با اولین گریهات، ناله و فریاد از دل کودکان یتیم شام، برخاست و دل زینب، از صدای جانگدازت لبریز شد؛ حتی قلب زمین، زیر پای بعضهای تو شکست.
رقیه جان!
آرام گریه میکنی تا بابا، صدای فرو شکستن غرور دوست داشتنیات را نبیند.
بلند میخوانیش تا حسرت بابا گفتن در دلت نماند.
فریاد بزن . . . و زخمهای بر گلو نشستهی بابا را مرهم باش.
مگذار تازیانهی دشمن خاموشت کند. امشب که تویی و سر بابا، ثانیهها را رنگ خدایی بزن و دلتنگیهایت را بر شورهزار نینوا ببار!.
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا!
زیبای کوچکم! تو هم بخواب؛ تا دنیا برای همیشه، شرمسار نگاه مهربانت باشد.
چشمهایت را ببند که دیگر از این لحظه به بعد، هیچ چیز قشنگی برای تماشا نیست.
شاهزادهی غمگینم! سرت را بر روی زانوانم بگذار و آسوده بخواب؛ هر چند یقین دارم که زبری لباسم، بدن نازکتر از گلت را خواهد آزرد، هر چند که من ـ این ویرانهی خانه خراب ـ شایستهی حضورت نیستم.
خورشید از شرم، پشت کوهها پنهان شده بود و چشمهای آسمان، از شدت گریه سرخ سرخ.
لالا، لایی لالایی، لالالایی لالایی.
داد زدها! سر از این خاک کجا بردارد؟
کیست یا قدمی سمت خدا بردارد؟!
خیمه زد روی پدر رو به جمات پرسید:
یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟
یک نفر نیست که مردی کند و برخیزد
حجم این داغ بزرگ از دل ما بردارد؟
یک نفر نیست به این مرد بگوید: نامرد!
تا دلش بشکند این حنجره پا بردارد؟!
یک نفر نیست از این جمع قدم بردارد
و بیاید سر بابای مرا بردارد؟!
کسی از بین شما داغ پدر دیده؟
یا کسی با غم من داغ برابر دارد؟
آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند
خیمه زد روی پدر، خیمه . . . که تا . . . بردارد.